شرمنده شدن. (از آنندراج). عرق ریختن، سعی در کاری کردن. (از آنندراج) : به حیرتم که قدم سودگان دشت حجاز به راه کعبه چه گرم اند در عرق رانی. طالب آملی (از آنندراج). عرق ریختن. رجوع به عرق ریختن شود
شرمنده شدن. (از آنندراج). عرق ریختن، سعی در کاری کردن. (از آنندراج) : به حیرتم که قدم سودگان دشت حجاز به راه کعبه چه گرم اند در عرق رانی. طالب آملی (از آنندراج). عرق ریختن. رجوع به عرق ریختن شود
کام راندن در چیزی، کامران بودن در آن چیز. کامیاب بودن و بمراد رسیدن. نایل آمدن به آن چیز. (از آنندراج). بهره بردن از چیزی. متمتع شدن از چیزی: جهان بکام تو بادای وزیر ملک آرای که تا بدولت شاه جهان تو رانی کام. سوزنی. چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی آن گنج که او دارد انگار که من دارم. خاقانی. ، عیش و عشرت کردن با کسی: می آورد و رامشگران را بخواند همه کام ها با سیاوش براند. فردوسی. یک چند شها کام بزم راندی شاید که کنون کار رزم سازی. مسعودسعد. ز گیتی کام راندن با تو نیکوست ترا خواهد دلم یا جفت یا دوست. (ویس و رامین). مدت ششماه میراندند کام تا به صحت آمد آن دختر تمام. مولوی
کام راندن در چیزی، کامران بودن در آن چیز. کامیاب بودن و بمراد رسیدن. نایل آمدن به آن چیز. (از آنندراج). بهره بردن از چیزی. متمتع شدن از چیزی: جهان بکام تو بادای وزیر ملک آرای که تا بدولت شاه جهان تو رانی کام. سوزنی. چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی آن گنج که او دارد انگار که من دارم. خاقانی. ، عیش و عشرت کردن با کسی: می آورد و رامشگران را بخواند همه کام ها با سیاوش براند. فردوسی. یک چند شها کام بزم راندی شاید که کنون کار رزم سازی. مسعودسعد. ز گیتی کام راندن با تو نیکوست ترا خواهد دلم یا جفت یا دوست. (ویس و رامین). مدت ششماه میراندند کام تا به صحت آمد آن دختر تمام. مولوی
عصبانی شدن. غضب راندن. غیظ کردن: کامکاری کو چو خشم خویشتن راند بروم طوق زرین راکند در گردن قیصر درای. منوچهری. بحدی بر دشمنان خشم براند که دوستان را اعتماد بماند. (گلستان سعدی). تو گر خشم بر وی نرانی رواست که خود خوی بد دشمنش در قفاست. سعدی (بوستان). بر غلامی که طوق خدمت بست خشم بیحد مران و طیره مگیر. سعدی (گلستان)
عصبانی شدن. غضب راندن. غیظ کردن: کامکاری کو چو خشم خویشتن راند بروم طوق زرین راکند در گردن قیصر درای. منوچهری. بحدی بر دشمنان خشم براند که دوستان را اعتماد بماند. (گلستان سعدی). تو گر خشم بر وی نرانی رواست که خود خوی بد دشمنش در قفاست. سعدی (بوستان). بر غلامی که طوق خدمت بست خشم بیحد مران و طیره مگیر. سعدی (گلستان)
سخن راندن. حرف زدن: وز هر طرفی که حرف راندی نقش همه در دو حرف ماندی. نظامی. و آنگهانی آن امیران را بخواند یک به یک تنها بهر یک حرف راند. مولوی. هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان. مولوی
سخن راندن. حرف زدن: وز هر طرفی که حرف راندی نقش همه در دو حرف ماندی. نظامی. و آنگهانی آن امیران را بخواند یک به یک تنها بهر یک حرف راند. مولوی. هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان. مولوی